دنیای سفید

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ مهر ۹۹، ۱۵:۴۲ - فاطمه میرزایی
    Yeeeep :)

عروسک گمشده

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۰۸ ق.ظ

 

از خواب که بیدار شد، دلش بهانه ی مامان را گرفت. کمی توی جایش وول خورد و بعد بلند شد و نشست. اتاق غریبه بود. اینجا خانه اش نبود. خبری هم از مامان نبود.

اتاق سرد بود با وسایلی کهنه. رو تختی نازک اش. فرش طرح گلیم و پرده های کرکره ای سبز رنگ و رو رفته.

بلند شد کرکره را بالا داد. باران می بارید. دلش پرکشید برود توی حیاط و کرم های خاکی را تماشا کند که موقع باران از خاک باغچه بیرون می خزیدند.

بلند شد دردی توی کمرش پیچید و پخش شد توی پاهایش. احساس گرسنگی می کرد. فکر کرد مامان حتما رفته امام زاده و احتمالا برایش روی گاز کمی دیزی و گوشت کوبیده گذاشته. از تاق بیرون آمد. سردی هوا در خود مچاله اش کرد. خانه شبیه خانه خودش نبود اما آشنا بود. عکس مردی روی دیوار بود و روبان مشکی کنار آن. جلوی عکس رفت. تازه یادش آمد که عکس اقا مصظفی است. مرد مهربانی که سال ها بود  مرده بود و اینجا هم همان خانه ای بود که بعد از ازدواج با لباس سفید به آن پا گذاشت. پای ورم کرده اش روی یک عروسک بوقی رفت صدای آن بلند شد.صدا توی اتاق خالی پیچید و ناگهان تصاویری توی ذهنش ریخت.تصویر ارسام نوه اش. بچه محمود پسر کوچکش.

به هوای دیزی مامان و گوشت کوبیده اش توی آشپزخانه رفت. اما روی میز و روی گاز خالی و تمیز بود. تازه یادش افتاد خودش باید برای خودش غذا بپزد. فکر کرد شاید همان آبگوشت مامان پز بد نباشد. از درد پا روی صندلی اش نشست. مامان کجاست؟

همه چیز ذره ذره یادش آمد. اشک دوید توی چشمش. ماما مدت ها بود که زمین گیر شده بود، از وقتی که توی دستشویی زمین خورد و لگنش شکست. فکر کرد:چرا یادم رفته بود؟ باید به مامان سر بزنم. حتما غذا نخورده. حتما منتظر من است.

جانی توی پاهای ورم کرده و دردالودش دوید. بلند شد. لنگان لنگام سر فریزر رفت. بسته گوشتی بیرون گذاشت. پیاز پلاسیده ای برداشت. خرابی هایش را کند و بقیه را توی قابلمه انداخت و آب ریخت سرشان.

کبریت را آتش زد. تمام بدنش یخ کرده بود. کنار بخاری رفت. روشنش کرد. ملافه ای آورد و روی پایش کشید.

تلفن را برداشت باید به مامان تلفن میزد و می گفت که برایش ناهار می آورد و پیش او می ماند و تنهایش نمی گذارد.

فکر کرد همین حالا پشت تلفن به مامان بگوید که وقتی بیدار شده فکر کرده توی خانه پدریشه و دنبال عروسکی میگشت که او برایش دوخته بود و با کاموای زرد برایش موی بلند بافته درست کرده بود مثل موهای خودش.

آن وقت مامان ریز میخندد و میگوید: بروبابا... به جای این خوابای صد من یه غاز برو واسه نوه ات از این عروسکا درست کن بچه ذوق کنه. هنوزم تو خواب و خیال بچگی های خودتی؟ زن گنده.

تلفن چند بوق خورد. با خودش گفت: همان اول بهش میگم چقدر دلم براش تنگ شده.

کسی جواب نداد. صدای سوت زودپز بلند شد. زن پاهای ورم کرده اش را جمع کرد. از بیرون صدای اذان می آمد.صدای قران او را برد به قبرستان خاکی و دور افتاده ای که مادرش را دفن کرده بودند. تازه داشت یادش می آمد که بیشتر از 10 سال از مرگ مادرش می گذشت. تازه یادش افتاد که مادرش را ندید و او مرد. گوشی را کنار گوشش گذاشت و به یاد آورد که مامان پشت تلفن میگفت: ملیحه دست بچه هات رو بگیر بیا اینجا. به خدا من حسرت به دل دیدن تو و بچه ها می میرم.

  • خدا نکنه مامانم. چیزی نشده که. میام ایشالله. خودت بگو با سه تا بچه قد و نیم قد کجا پاشم بیام؟
  • ملیحه حالم بده. این پرستاره به خدا مثل فرشته عذاب میمونه. دوست دارم قبل مرگم ببینمتون.
  • مامان شما عادت داری همه چیزو زیادی بزرگش می کنی. الانم چند روز پات تو گچ باشه و تحمل کنی، خوب میشی و راه میفتی کم طاغتی نکن. مامان محمود الان سه ماهشه بیام اونجا هوا به هوا میشه. آقا مصظفی هم که میدونی دلش راضی نیست من هی تنها برم و بیام.

یادش آمد مامان تلفن را بی خداحافظی قطع کرده بود.

اشک هایش را پاک کرد و توی حیاط خلوت رفت. زیر باران وضو گرفت با خودش فکر کرد سر خاک مامان برود.

بدنش لرز گرفته بود. اما اهمیتی نداد. چادرش را روی سرش انداخت و به خیابان رفت.

حالا انگار هوای خشن زمستان با تازیانه های تند باران همه چیز را به یادش می آورد. که سال های درازیست توی شهر دیگری زندگی می کند و قبر مادرش توی شهرستان است. دستش را به دیوار گرفت از توی کیفش قرصی بیرون آورد. قرصی که دکتر وقتی آن را می نوشت به او گفته بود: الزایمر و اختلال حواس توی این سن طبیعیه. اگر قرص هات رو منظم نخوری ممکنه خیلی دردسر درست کنی.

قرص را به جوی آب کنار پیاده رو پرت کرد. حالا حواسش سر جایش بود. می دانست کجا می رود. به نزدیک ترین قبرستان شهر.

  • سعیده سعیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی