دنیای سفید

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ مهر ۹۹، ۱۵:۴۲ - فاطمه میرزایی
    Yeeeep :)

بچه خوب

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۱۶ ق.ظ

 

نوک ناخن هایش را روی لبه ی کاغذ دیواری های نو گذاشت. لبه کاغذ دیواری ور آمد ، آن را گرفت و کشید.

چندین بار این کار را تکرار کرد و هر بار با دقت بیشتری، تا اینکه موفق شد یک قسمت گلدار کاغذ دیواری را بکند، تکه کنده شده را برداشت و به طرف مادرش دوید تا به او نشان بدهد چه زور و قدرتی دارد. می خواست مامان ببیند که او بزرگ شده و می تواند چه کارهایی بکند. یاد آن روزی افتاد که بابا یک آقایی را آورده بود تا کاغذ دیواری های قبلی را بکند و این جدید ها را بچسباند. حالا او هم مثل همان مرد قوی شده بود و به همین راحتی می توانست آن ها رابکند.

توی آشپزخانه رفت و خودش را به پای مادرش که جلوی سینک ایستاده بود آویزان کرد و تکه کنده شده کاغذ دیواری را به او نشان داد.

زن با دیدن کاغذ دیواری نو رنگ از صورتش پرید. توی حال دوید. درست وسط دیوار روی قسمت گلدار یک تکه از کاغذ دیواری پاره شده بود و توی دست های پسرک بود. زن در حالیکه صورتش از خشم می لرزید، فریاد کشید: چرا کندی کاغذ ها رو؟  ها؟

کودک وحشت زده در حالیکه فکر میکرد مادر او را مثل وقت هایی که غذایش را کامل میخورد تحسینش می کند، روی بازویش را نوازش می کند و می گوید: به به چقدر پسرم قوی شده. اما با ناراحتی نگاهش می کرد.

کودک زیر گریه زد.در لجظه دلش می خواست خودش را توی بغل مامان بیندازد و از خشم مامان به خودش پناه ببرد. اما زن او را پس زد ودوباره پرسید: چرا کندی؟ ها؟ حالا من چی کارکنم؟ پسر بی ادب. برو ببینم...

دلش نمی خواست هیچ حا برود. مبادا توی اتاق برود و مامان دنبالش نیاید و او مجبور شود تا همیشه توی اتاق بماند.

دوست داشت بگوید: مامان من میترسم بغلم کن.

اما زن پریشان تکه کنده شده را مدام روی قسمت سوراخ دیوار میگذاشت و آه میکشید و نچ نچ می کرد ومی گفت: حالا جواب بابات رو چی بدم؟ پسر بد!

پسرک با گریه خودش را روی زمین انداخت. می دانست مادرش پسر بد نمی خواهد. پس حالا دوستش ندارد و اگر مادر دوستش نداشته باشد او تنها و پناه است.

بلند دادکشید وگفت:من پسر بد نیستم.

زن با اخم گفت: دادنکش ببینم بچه بد. خیلی کار بدی کردی.

احساس می کرد هرچه می گذرد بیشتر می ترسد. خودش را روی کمر مادر انداخت. فکر کرد شاید کمی دلش به رحم بیاید و او را رها نکند. اما زن او را به عقب هل داد و گفت: خیلی خیلی از دستت ناراحتم.

بلند تر فریاد کشید. خیلی بلندتراما نمی توانست بگوید: خیلی زیاد ترسیده.

داد کشید. فکر کرد شاید مامان خسته شود و دیگر قهر نکند. آن وقت بیاید بغلش کند و بگوید که اوپسر بدی نیست و مامان تا همیشه دوستش دارد و هچ وقت تنهایش نمی  گذارد.

بلند تر فریاد کشید. زن هم بلند شد و دست او را گرفت و به طرف اتاق برد و گفت: برو تو اتاق گریه کن.

کار بدی کرده بود؟ اما آخر چرا؟ چرا آن زمان که آن آقا کاغذ ها را از دیوار کند کسی به او نگفت آقای بد؟ من بد هستم؟ مامان پسر بد را بغل نمیکند؟

بلند تر جیغ کشید وپایش را به زمین کوبید و فکر کرد چرا مامان دلش برای او نمی سوزد. مامان که صبحا وقتی بیدارش می کرد قشنگ ترین خنده دنیا روی صورتش بود. مامان که شب ها وقتی او را روی پاهایش تاب می داد صدای لالایی اش مهربان بود. اما حالا دلش برای من به رحم نمی آید؟ برای منی که واقعا ترسیده ام؟

زن رفت و چسب آورد تا تکه کنده شده را دوباره بچسباند. کودک به صورت مادر نگاه کرد. صورتش انقدری ناراحت بود که تحمل آن را نداشت و هیچ خبری از آن صورت شاد صبح ها نبود.

زن گفت: ببین خونمون رو زشت کردی؟

کوچک تر از آن بود که بفهمد این حس تلخ و عجیبی که به وجودش چنگ می انداخت اسمش احساس گناه است.

به دیوار نگاه کرد. زشت نبود. بامزه تر از قبل شده بود. گریه های و جیغ هایش به مویه کردن رسیده بود. فکر کرد چرا مامان از کارش ناراحت شده؟

می دانست حالا اگر بابا هم بیاید سرش داد و فریاد می کند و دیگر مثل روزهای قبل او را روی دوشش سوار نمی کند و نمی چرخاند. می دانست بابا قرار است امشب فقط اخم کند هم به او هم به مامان.

از گریه کردن خسته شد. مامان دوباره توی آشپرخانه رفته بود. رو به روی دیوار دراز کشید و فکر کرد: شاید مامان برای این ناراحت شده که من انقدر قوی نبودم تا تمام کاغذ ها را بکنم و آن آقا که همه کاغذ ها را کنده بود بهتر بود. با خودش فکر کرد دفعه بعدهمه کاغذ ها را می کنم و بعد تمام دفتر نقاشی ام را روی دیوار می چسبانم. آن وقت مامان و بابا خوشحال می شوند و به من می گویند: آفرین بچه خوب...

پلک هایش آرام روی هم بسته می شد و توی خیالش مامان او را روی پا تاب می داد و برایش مهربان ترین لالایی دنیا را می خواند.

سعیده سعیدی

  • سعیده سعیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی