آینه
«اآینه»
همه چیز از اون جایی شروع شد که یک روز آدمیزاد رفت لب یک برکه که آب برداره. توی یک برکه که آبش صاف بود و آروم یه چهره ی جدید که نمی شناخت دید.
شاید سعی کرد با اون ارتباط برقرار کنه. اما نتونست.
شاید از اینکه اون موجود توی آب باهاش شوخی می کرد و اداش رو در می آورد عصبانی شده بود.
یا شاید اصلا خیلی تعجب کرده بود. اما تعجب کردن خیلی واسه آدم اون روز عادی بود.
همه چیز از اون روز شروع شد که آدم خودش رو دید و خودش رو شناخت.
حالا اینکه از چهره ی خودش خوشش اومد یا نه مهم نیست.
اما همه چیز اینجای قصه است که آدم از نگاه کردن به خودش خسته نشد.
از اون روزی که آدم به چهره ی خودش نگاه کرد و احساس کرد اون برق عجیب رو توی گودال سیاه چشمش دوست داره چیزی به اسم من متولد شد.
که تا امروز و قرن ها بعد علم، فلسفه و هنر و هر علمی در حال تفسیر این کلمه است.
ادمیزاد اگر تکثیر شد به خاطر عشق به همون موجود توی برکه بود.
اگر جنایت کرد به خاطر این بود که آب برکه گل الود بود و خودش رو توی برکه ندید.
اگر عاشق شد به خاطر این بود که توی چشم های یک نفر دیگه خودش رو دید.
اگر درد کشید درد کوری بود چون چشمی نداشت خودش رو ببینه.
اگر لذت برد به خاطر این بود که چشم های زیادی بودند که اون رو می دیدند.
گناه رو نه آدم و نه حوا هیچ کدوم نکردن.
گناه رو اون آدمیزادی کرد که توی برکه کسی رو دید و فهمید خودشه. کاش کسی جرئت داشت چشم از آینه برداره.
- ۹۹/۰۷/۲۰
Yeeeep :)