دنیای سفید

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ مهر ۹۹، ۱۵:۴۲ - فاطمه میرزایی
    Yeeeep :)

شش انگشتی

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۷ ب.ظ

شش انگشتی

شاید همه چیز از اآن جایی شروع شد که خیلی اتفاقی توی یه روز بارانی و زمستانی رفتم تا موهایم رو کوتاه کنم. کوتاه پسرانه.اما انگار این روند از کمی قبل تر شروع شده بود. وقتی چند روز قبل ناخن هایم رو از ته گرفتم و تا مدت ها هر چیزی را که می خواستم بردارم از دستم می افتاد.

یا اینکه وقتی لوازم آرایشی ام رو توی کیسه ی زباله ریختم و بی معطلی گذاشتم دم در.

حتی قبل تر ، وقتی کفش های پاشنه بلندم را به خواهر کوچکم هدیه کردم و لباس های آستین بلند پوشیدم.

وقتی آینه ی اتاقم را شکستم و سیگار انگشت ششمم شد.

مانتویی که سال ها پیش با آن به دبیرستان می رفتم را پوشیدم و پشت فرمان نشستم و کنار ماشین فریاد زدم: بنیاد سه نفر.

دیگر دردم لاغر شدن گونه هایم نبود. دردم نداشتن سبیل های چخماقی بود. چند روزی نگذشت که دیدم بدون سبیل چخماغی بهتر است و اصلا باید مسیرم را بگذارم از بازار به تمام قسمت های شهر .

چیزی نگذشت که دیدم شدم سرویس بانوان با دست های پر از بازار لباس و لوازم خانگی به آشپز خانه هایشان.

_ ببخشید شما دختر سرمد خانوم نیستید؟

_ طفلکی سن و سالی هم نداره.

گاهی حتی دعواهایم با این راننده های خطی که رقابت با جنس ظعیف برایشان گران تمام می شود.

و برایم مهم نیست اگر چرخ هایم را پنچر کنند یا جوری پارک کنند که مجبور شوم چند ساعتی منتظر بایستم تا این راننده های لعنتی بیاییند و ماشین هایشان را جابه جا کنند.

بعد از همه ی این ها شب ها بروم و توی یکی از همین خیابان ها پشت در یک خانه  یک ساعتی منتظر بیاستم و سیگار دود کنم.

بعد هم توی رخت خوابم چند قطره ای اشک بریزم تا یادم بماند درست است که موهایم کوتاه است و ناخن هایم را لاک نمی زنم و لباس های پر از منجوق و پولک نمی پوشم اما زیر این دست های زمخت که زیر افتاب و گاهی از روغن ماشین و اب جوش اورده ی رادیات سوخته و پوستش حسابی کلفت شده ظرافت دست هایی هست که گاهی در خواب هایم با عشوه ای خاص توی اشپزخانه اش برای شام شب کوفته میپزد و کیک زنجبیلی.

شاید در خواب هایم در خانه ای که هر شب انجا منتظر می ایستم باز شود و من یک شبه مادر شوم برای دخترکی که هنوز عروسک بازی را دوست دارد و قابلمه و فنجان و سماورش را زیر درخت انجیر ان خانه جا گذاشته

شاید توی ان خانه رخت خوابی هست که اغوشی را در ان انتظار میکشم نه اشک هایم را...

 

 

  • سعیده سعیدی

نظرات (۱)

  • مهدی محمدبیگی
  • سلام

    داستان واقعیه خودتونه؟

    پاسخ:
    بله...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی