شش انگشتی
شش انگشتی
شاید همه چیز از اآن جایی شروع شد که خیلی اتفاقی توی یه روز بارانی و زمستانی رفتم تا موهایم رو کوتاه کنم. کوتاه پسرانه.اما انگار این روند از کمی قبل تر شروع شده بود. وقتی چند روز قبل ناخن هایم رو از ته گرفتم و تا مدت ها هر چیزی را که می خواستم بردارم از دستم می افتاد.
یا اینکه وقتی لوازم آرایشی ام رو توی کیسه ی زباله ریختم و بی معطلی گذاشتم دم در.
حتی قبل تر ، وقتی کفش های پاشنه بلندم را به خواهر کوچکم هدیه کردم و لباس های آستین بلند پوشیدم.
وقتی آینه ی اتاقم را شکستم و سیگار انگشت ششمم شد.
مانتویی که سال ها پیش با آن به دبیرستان می رفتم را پوشیدم و پشت فرمان نشستم و کنار ماشین فریاد زدم: بنیاد سه نفر.
دیگر دردم لاغر شدن گونه هایم نبود. دردم نداشتن سبیل های چخماقی بود. چند روزی نگذشت که دیدم بدون سبیل چخماغی بهتر است و اصلا باید مسیرم را بگذارم از بازار به تمام قسمت های شهر .
چیزی نگذشت که دیدم شدم سرویس بانوان با دست های پر از بازار لباس و لوازم خانگی به آشپز خانه هایشان.
_ ببخشید شما دختر سرمد خانوم نیستید؟
_ طفلکی سن و سالی هم نداره.
گاهی حتی دعواهایم با این راننده های خطی که رقابت با جنس ظعیف برایشان گران تمام می شود.
و برایم مهم نیست اگر چرخ هایم را پنچر کنند یا جوری پارک کنند که مجبور شوم چند ساعتی منتظر بایستم تا این راننده های لعنتی بیاییند و ماشین هایشان را جابه جا کنند.
بعد از همه ی این ها شب ها بروم و توی یکی از همین خیابان ها پشت در یک خانه یک ساعتی منتظر بیاستم و سیگار دود کنم.
بعد هم توی رخت خوابم چند قطره ای اشک بریزم تا یادم بماند درست است که موهایم کوتاه است و ناخن هایم را لاک نمی زنم و لباس های پر از منجوق و پولک نمی پوشم اما زیر این دست های زمخت که زیر افتاب و گاهی از روغن ماشین و اب جوش اورده ی رادیات سوخته و پوستش حسابی کلفت شده ظرافت دست هایی هست که گاهی در خواب هایم با عشوه ای خاص توی اشپزخانه اش برای شام شب کوفته میپزد و کیک زنجبیلی.
شاید در خواب هایم در خانه ای که هر شب انجا منتظر می ایستم باز شود و من یک شبه مادر شوم برای دخترکی که هنوز عروسک بازی را دوست دارد و قابلمه و فنجان و سماورش را زیر درخت انجیر ان خانه جا گذاشته
شاید توی ان خانه رخت خوابی هست که اغوشی را در ان انتظار میکشم نه اشک هایم را...
- ۹۹/۰۳/۱۹
سلام
داستان واقعیه خودتونه؟