دنیای سفید

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

نفس های شهر

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۰۵ ق.ظ

نفس های شهر

(امروز را با من توی خانه بمان) این جمله ای است که هر روز در ته گلوی من تقلا میکند تا بیرون بزند اما به سختی قورتش میدهم و تمام روز تقلایش را حس میکنم برای اینکه بتواند متقاعدت کند یک امروز را با من توی خانه بمانی.

بی خیال خیابان های خیس سرمازده، بی خیال پروانه ای که پشت پنجره منتظر نفس های توست. بی خیال انتظار کشیدن کودکان کار سر چهار راه بگذار امروز تمام اسپندهایشان را در انتظار مهربانی تو دود کنند.

بی خیال چراغ های شهر که امروز روشن میمانند چون خورشیدشان بی چشم های تو طلوع نمیکند. امروز را فقط و فقط برای من باش با من باش تا من شده برای یک روز احساس کنم وقتی دست هایم را لابه لای موهایت میکشم ارامش یک شهر را به هم ریخته ام.

بگذار حس کنم وقتی که چشم های بی قرارم در چشم های تو لنگر می اندازد کشتی گمشده ای میان اقیانوس را به خشکی رسانده ام.

وقتی که به لب هایت لب میدوزم حس کنم کویری را از تشنگی نجات داده ام.

یک روز را با من بمان تا یک جهان را از خطر سرگیجه در مداری تهی از عشق نجات داده باشم.

یک روز را با من باش تو نمی دانی وقتی که نیستی من همان پروانه ی زیر بارانم که در حسرت نفس هایت بال هایم ذره ذره می میرند.

اسپند های توی دست آن کودکم که ذره ذره می سوزم.

 من نفس های شهرم که بی تو به شماره می افتم.

نگاه کن! فروخورده ام حسرتی را در خودم که در من مدام زمزمه میکند کاش همه روزهایت جمعه بود.

  • سعیده سعیدی

گل من

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۰۴ ق.ظ

گل من

نشسته ام رو به روی یک شاخه گل قرمز. شاخ گلی که هدیه توست. شاخه گلی که مغرور ایستاده و دارد می جنگد با زوالش.

هدیه تو نمادی از خود توست. تنها گلی در جهان که برای من تک و تنها مفهوم عشق است.

یاد شازده کوچولو و گلش افتادم. با این تفاوت که شازده کوچولو گلش را ترک کرد و به سیاره هایی دیگر سفر کرد تا بفهمد غیر از گل خودش روی سیاره زمین میلیون ها گل سرخ درست شبیه به گل او وجود دارند. همه شان مغرور و آسیب پذیر و همه شان قابلیت این را دارند تا شازده کوچولویی را عاشق کنند.

اما گل من! من هرگز به سیاره هایی دیگر سفر نخواهم کرد. اطرافم را خوب دیده ام به جز گل هایی که پژمرده بودن را از همان آغاز پذیرفته بودند و یا به جز بوته های خاری که فقط بلدند دست های از همه جا بی خبران را زخمی کنند یا گل های آپارتمانی توی سری خورده ای که توانی برای رایجه پراکنی دارند، زیبایی ندیدم.

جهان بی گل من جهان اخمو و عبوسی بود که مجبورم میکرد خاک را بپذیرم. اما اگر خاگ را می پذیرفتم دلم میخواست مثل بذری باشم و دفن شوم تا روزی خودم گلی باشم عاشق پیشه.

جهان بی گل، جهان بی تو، جهان بی عشق پذیرفتنی نبود. جهان عبوس چیزی نبود که بشود به مرور به آن عادت کرد.

تا اینکه روزی از روزها معجره ای رخ داد. مثل همیشه که تنها و منتظر بودم. بویی مشامم را پر کرد .

گل من! تو همان معجزه ای که دست هایت، که چشم هایت، که خال کوچک روی گردنت، که دانه دانه موهای سفیدت، که ارامش پشت پلک هایت هدیه خداست.

من همان شازده کوچولوام که سرم را بالا میگیرم و میگویم: (اگر کرورها کرور سیاره در جهان باشد و روی هر کدام کرور ها کرور گل. گل من باز هم تنها ترین معشوقه من است. )

گل من تو تنها معجزه ای هستی که جهان خسته و رنجورم در دستان تو درمان می شود.

 

  • سعیده سعیدی