دنیای سفید

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

خلاصه کتاب وضعیت اخر

دوشنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۱ ب.ظ

«وضعیت آخر»

تامس.ا.هریس

ترجمه اسماعیل فصیح

 

یکی ازعوامل بیگانه بودن مردم امروز با شناخت درون خود، شکاف بزرگی است که بین دانش متخصصین و مردم عادی وجود دارد.

مراحل نادانی انسان:

  1. نادانی معصومانه: در طبیعت انسان راز ورمز هایی نهفته است. قوانین و قواعدی هست. روابطی از نظر علت و معلول وجود دارد… و من از طریق مطالعات خود، از طریق تجربیات و از طریق خواندن نظرات دیگران یک روز این راز و رمز ها را می فهمم.
  2. سراب دانایی: اگر چه من از یک طرف خودم می دانستم راز و رمز ها را نمی دانم اما کشف کردم تمام افرادی دور و بر من بودند که طوری به من نگاه می کردند که انگار من تمام راز های طبیعت انسان را می دانم.  

 

روان انسان از سه بخش اصلی تشکیل شده.

– کودک: والد- بالغ

والد: شامل انبوه بسیار زیادی از سوابق و رویدادهای خارجی در مغز است که بدون سوال و حتی با زور در پنج سال اول زندگی فرد دریافت می شوند. (مفعوم آموخته ی زندگی)

در این بخش تمام پندها، اخطارها و قوانین و مقرراتی که بچه از پدر ومادر خود شنیده و یا در رفتارهای آن ها دیده محفوظ است.

بنابراین دستورات ضبط شده پدر و مادر جزء لاینفک احکام زنده ماندن است. هم از نظر بقای جسمانی هم از نظر بقای اجتماعی.

یکی دیگر از مشخصه های ضبط شده های والد خاصیت آن در نشان دادن تناقض است. پدر و مادر اغلب اینطور می گویند اما خودشان طور دیگری رفتار می کنند. مثلا می گویند: دروغ نگو اما خودشان دروغ می گویند و کودک هم حق ندارد درباره ی این تناقضات  بازخواست یا سوالی بکند.

بنابراین مغشوش می شود و از آن جایی که رشته اطلاعات والد موجب ترس او می شوداو گاهی غریزتا دستگاه ضبط خود را خاموش می کند و به حرف ها گوش نمی دهد و نگاهشان نمی کند.

در اینجا دستگاه والد به کلی کنار می رود و یا در نهایت در یک جا مسدود می شود.

(بیشتر اطلاعات والد در زندگی روزمره به صورت "چطور باید..." ظاهر می شود)

بیشتر این فرمان ها و هشدار ها معمولا در چهارچوب کلماتی چون "هرگز، هیچ وقت، همیشه" محصورند. این قوانین همچنین اغلب منشاء عادات قهری و جبری و نقص ها و زیاده روی ها می شوند. که بعدا در رفتار متقابل اشخاص مختلف ظهور می کنند.

کودک: پاسخ یا عکس العمل انسان کوچک(یا احساس او) نسبت به آن چیزهایی است که می بیند و می شنود. مجموعه اطلاعات دیدن و شنیدن و احساس کردن و فهمیدن.

بالغ: مفهوم اندیشیده ی زندگی. بالغ در سال های اولیه زندگی بسیار شکننده و آزمایشی است و به آسانی مغلوب فرمان های والد و یا اسیر ترس های کودک می شود.

یکی از وضایف مهم بالغ آن است که اطلاعات به دست آمده از والد را بررسی کند و ببیند آیا این اطلاعات همچنان معتبر و قابل استقاده هست یا قدیمی شده و باید رد شود. اگر دستورات پدر و مادر همیشه براساس حقیقت و واقعیت باشد بچه نیز توسط بالغ خود به تدریج دارای مناعت طبع می شود و احساس کامل بودن خواهد کرد.

 یکی دیگر از وظایف بالغ ارزیابی احتمالات است احتمالات بررسی نشده می توانند زیربنای نهفته بسیاری از رفتارها و اعمال ناموفق ما باشند.

نوجوانانی که بیهوده وقت خود را صرف تصمیم گیری باطل که اغلب برای ان ها اطلاعات کافی هم ندارد به هدر ندهد وقت بیشتری برای خلاقیت دارد.

 

چهار وضعیت زندگی:

در اوئل زندگی هر طفلی به این نتیجه می رسد که من خوب نیستم در مورد پدر و مادر خود هم به این نتیجه می رسد که شما خوب هستید.

مغز انسان سه وظیفه انجام می دهد:

  1. ضبط کردن
  2. به یاد آوردن
  3. دوباره زندگی کردن

در نه ماه زندگی جنینی زندگی در کاملترین شرایطی است که انسان در همه عمر خود تجربه خواهد کرد. این زندگی را معمولا یک حالت "همزیستی صمیمانه" می نامند.

  • در کدام مرحله کودک در مورد وضعیت "من خوب نیستم شما خوب هستید" تصمیم نهایی را می گیرد؟

نوزادان و خردسالان طرز برخورد هرچه پیش آید خوش آید را تا دوسالگی ادامه می دهند. طی دوسال اول زندگی تکامل حسی حرکتی هوش کودک و همچنین احساس او از عظمت و پیچیدگی جهان، ظاهرا او را به یک حالت تعادل که مرز منطقی فکر کردن است می گذارد.

به گفته پیاژه: این ها در مراحل اولیه فکری قادر نیستند حقایق را بدانند یا ابراز کنند بلکه فقط محدود به امیدواری یا انطباق عملی با محیط می باشند.

اگر من خوب نیستم و شما خوب هستید من چه کار می توانم بکنم که شما که انسان خوب هستید با من که خوب نیستم خوب باشید؟

این وضعیت روحی برای کودک چندان دلپذیر نیست اما دست کم واقعیتی است و از هیچ بهتر است.

  1. من خوب نیستم – شماخوب هستید.
  2. من خوب نیستم – شما خوب نیستید.
  3. من خوب هستم – شما خوب نیستید.
  4. من خوب هستم – شما خوب هستید.

قرار گرفتن در هریک از سه وضعیت اولیه تمام و کمال بسته به وجود نوازش است. هم چنین سه وضعیت اول در دورانی که طفل تکلم درستی ندارد به وجود می آید.

 

من خوب نیستم – شما خوب هستید(مبتنی بر والد)

در این وضعیت عامل خوب بودن هست چون نوازش هست. هم چنین در این وضعیت عامل خوب نبودن وجود دارد. این نتیجه گیری و برداشت خود اوست و من معتقدم دلایل فراوان وجود دارد که مجبورش می کند این برداشت خوب نبودن را نسبت به خودش داشته باشد.

(علت اختلاف ادلر و فروید در همین نکته بوده است. برخلاف فروید که روابط جنسی را منشاءتلاش و زندگی بشر می دانست. ادلر عقیده داشت که احساس حقارت یا احساس غیر خوب است که در مورد کلیه تلاش های بشر جنبه جهانی دارد.)

سولیوان عقیده داشت: طفل احساس اعتماد به خودرا اساسا بر مبنای نظر و ارزشیابی دیگران یا آنچه او ارزشیابی منعکس شده می نامد بنا می کند. در وضعیت اول انسان احساس می کند که زیر دست دیگران است. احساس به نوازش و نیاز به شناخته شدن دارد که این نیز خود شکل روانی دیگری برای نوازش جسمی است. در این وضعیت امید نیز وجود دارد.

بالغ مایه ای برای به کار افتادن دارد: چه بکنم که نوازش یا تحسین آن ها را به دست بیاورم؟

دو راه وجود دارد که شخص بتواند از این وضعیت خارج شود.

راه اول: شخص آن پیش نویس زندگی را که احساس غیر خوب را در او تایید می کند را دوباره زندگی کند و بر آن مسلط شود. ممکن است این روش برای کودک یک زندگی گوشه گیرانه ای به وجود آورده باشد، زیرا بودن در کنار این مردمی که انقدر خوب هستند زیاده از حد دردناک است.

او در مخیله ی خود با نقشه های عجیب "اگر من... یا وقتی من..." سرگرم می شود.

در پیش نویس زندگی برای اشخاص دیگر ممکن است حرکات تحریک کننده نشان دهد تا دیگران را متوجه خود کند تا باز ثابت کند که من خوب نیستم. (شناختگی منفی)

نهایت این وضعیت تسلیم شدن یا خود کشی است.

راه دوم: چنین شخصی دنبال دوستان یا همکارانی می گردد که در شخصیت خود والد بزرگی دارند و او از آن ها نوازش های بزرگی انتظار دارد.

این نوع اشخاص معمولا مشتاق برآوردن خواسته های دیگران اند. این ها معمولا همان افرادی هستند که به عنوان "بهترین مردم" از آن ها یاد می شود.

 

من خوب نیستم – شما خوب نیستید(مبتنی بر کودک محروم)

بعد از دوسال – بعد از به راه افتادن، زندگی راحتی هایی که قبلا داشت را دیگر ندارد. نوازش ناپدید شده است. اگر این وضع رهاشدگی و سخت ادامه پیدا کند و در طول دوسالگی تسکین پیدا نکند، طفل این نتیجه گیری را خواهد داشت که من خوب نیستم- شما خوب نیستید.

در این وضعیت رشد بالغ متوقف می شود.

وقتی طفل نتیجه گرفت شما خوب نیستید این طرز فکر شامل همه می شود. او نوازش همه را رد می کند. همچنین کسی که در وضعیت دوم است از به کار بردن والد خود در رابطه با دیگران خودداری می کند. اوتیسم یا در خود مانی در این حالت رخ می دهد.

حالتی که در آن بچه همش در خواب و خیال است و هیچ وقت در بند درک و فهم دنیای اطرافش نیست. بچه ای که اوتیسم دارد بچه ای است که طی اولین هفته های زندگی خود این احساس را داشته که او را بلند نکرده و نجات نداده اند. ظاهرا او پس تولد فاجعه آمیزش به این جهان کسی را برای کمک به خودش در آنجا نیافته است.

طفل ممکن است از نوازش محروم نشده باشد ولی از احساس خودش از آن نوازش و تراکم احساس های خود محروم شده باشد. این امکان وجود دارد که نوازش های خیلی بیشتر از حد معمول این نقص را برطرف کند.

 

من خوب هستم – شما خوب نیستید(مبتنی بر کودک رنجیده)

بچه ای که برای مدت طولانی مورد ضرب و شتم شدید پدر و مادری قرار می گیرد، ابتدا احساس می کند آن ها خوب هستند اما بعد به وضعیت سوم یا وضعیت جنایی تغییر می کند.

آیا منشاء این احساس به این دلیل نیست که منبع نوازش از خود او بوده است؟

به نظر من این (خود نوازش) در انسان کوچکی انجام می گیرد که در حال التیام از جراحت مهم و دردناکی است که به دست پدر و مادر بر او وارد آمده است. او به تدریج که سنش بالا می رود به زدن ضربه متقابل می پردازد. خشونت را دیده است و می داند چطور می توان خشن بود. او این اجازه را در والد خود دارد که خشونت نشان دهد و ظالمانه رفتار کند. او در تمام عمر دیگر به درون خویش نگاه نخواهد کرد او دیگر ممکن نیست بتواند درباره ی پیچیدگی روح خود و آنچه که برایش اتفاق افتاده بی طرفانه تعمق کند.

 

من خوب هستم – شما خوب هستید(مبتنی بر بالغ)

سه وضعیت اول بر پایه احساسات هستند. وضعیت آخر بر پایه نفکر ایمان و قول و قرار خود فرد برای عمل است.

بالغ می تواند عکس العمل های کودک را در دیگران تشخیص بدهد و از مقابله به مثل خودداری کند.

(یک زندگی مطالعه نشده ارزش زیستن ندارد)

بازگردادن آزادی شخص به منظور تغییر هدف اصلی مطالعات است. آزادی از آنجا رشد می کند که شخص حقیقت و معنی آنچه در والدش ضبط شده است بفهمد و توجه کند چگونه این اطلاعات به رفتار متقابل امروز او خورانده می شود.

 

تجزیه و تحلیل رفتار متقابل:

یک رفتار متقابل عبارت است از انگیزه ای از طرف یک شخص و پاسخی برای آن انگیزه از طرف شخص دیگر به طوری که آن پاسخ به نوبه ی خود انگیزه ای برای شخص اول شود تا به آن پاسخ دهد.

هدف از این تجزیه و تحلیل آن است که کشف کنیم کدام جنبه از شخصیت والد. بالغ. کودک، عامل این انگیزه و پاسخ است.

سرنخ های والد:

جسمانی: اخم، چین های پیشانی، لب های در هم فشرده، انگشت سبابه ای که اشاره می کند.

لفظی: هرگز و همیشه و هیچ وقت تقریبا کلمات همیشگی والد هستند و خود نیز نمود هایی از سیستم محدود و قدیمی اند که بسته بودنشان را به روی هر نوع اطلاعات تازه در این جنبه اشکار می کند.

بیشتر کلمات ارزیاب چه تنبیه کننده و چه حمایت کننده معرف والدند.

سرنخ های کودک:

جسمانی: اشک، لرزش لب ها، تو لب رفتن، کج خلقی، جیغ و ناله و...

لفظی: کاش، دلم می خواهد، به من چه،به توچه و... بیشتر صفت های تفضیلی منشاءشان در کودک است.

سرنخ های بالغ:

تمام جملات پرسشی.

کسی که مدام کودک غیر خوب درونش فعال است قادر نیست رفتار متقابلی داشته باشد که زندگی او را به سوی واقعیت ها سوق دهد. کسی که می گذارد همیشه کودک وجودش عمل کند در حقیقت می خواهد بگوید به من نگاه کنید مگر نمی بینید که من خوب نیستم. (رسیدن به هماهنگی شناختی. یعنی ما انسان ها درمورد خودمان یکسری شناخت هایی پیدا می کنیم که معمولا شناخت حقیقی نیستند اما به طور ناخوداگاه در صدد اثبات این انگاره های شناختی هستیم یعنی به دنبال موقعیت هایی می گردیم که بین شناخت خودمان و حقیقت غیر واقع و فیلتر شده بیرونی هماهنگی ایجاد کنیم)

کسی که اجازه می دهد والدش عمل کند در حقیقت می گوید: به خودت نگاه کن مگر نمیبینی که خوب نیستی.

 

چگونه می توان بالغ ماند:

والد و کودک مدار های اولیه شخصیت را اشغال می کنند که مدارهایی بسته و کامل اند و طبیعتا برخورد خودکار اغلب آن ها هستند که به هر انگیزه ای پاسخ می دهند. بنابراین اولین قدم برای تقویت بالغ این است که به تمام علامت های والد و کودک حساسیت بیشتری داشته باشیم. انسان هر چقدر بیشتر درباره کودک و والد خود بداند به آسانی بیشتری می تواند کودک و والد خود را از بالغ جدا کند.

شیوه ای شناسایی والد و کودک:

  1. کنترل حرف هایی که آدم با خودش می زند. وقتی که انسان احساس غم دارد یا گرفته و پشیمان و افسرده است، می تواند از خود بپرسد چرا والد من دارد کودکم را می زند؟
  2. آدم دختر کوچک و یا پسر کوچک درون دیگران ببیند و با آن دختر یا پسر کوچک حرف بزند ولی نه به صورتی که آن را تحقیر کند بلکه به صورت محبت آمیز و حمایت کننده. هر وقت مطمئن نبودید چه کار کنید نوازش کنید. وقتی آدم به کودک دیگران عکس العمل نشان می دهد دیگران از والد او نمی ترسند.
  3. راه دیگری که می توان بالغ را تقویت کرد این است که وقتی را کنار گذاشت و نشست و درباره هدف ها و ارزش های زندگی تصمیم های کلی گرفت. چرا که این کار به طور خود به خود مقداری از تصمیم های غیر لازم را بی اهمیت می سازد.

معمول ترین اشتباه مردم این است که نثار کردن یا بخشیدن را محروم شدن یا قربانی شدن می نامند. کسانی که از مرحله ی گرفتن و سود بردن فراتر نرفته اند، احساس می کنند بخشیدن فقر می آورد. به عکس عده ای هم آن را فضیلت و فداکاری می دانند.

آنان فکر می کنند به همان دلیل که بخشیدن عملی دشوار است پس انسان باید ببخشد.(والد)

فضیلت نثار کردن برای آنان در همان قبول فداکاری تجلی می کند. اما برای کسی که دارای منشی بارور و سازنده است(بالغ) بخشیدن مفهوم کاملا متفاوتی دارد.

بخشیدن برترین مظهر قدرت آدمی است. در حین نثار کردن است که من قدرت خود و ثروت خود و توانایی خود را تجربه می کنم. تجربه نیروی حیاتی  و قدرت درونی که به این وسیله به حد اعلای خود می رسد، مرا غرق در شادی می کند. من خود را لبریز و شاد احساس می کنم. بخشیدن از دریافت کردن شیرین تر است.

نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن می دهیم بلکه به این دلیل که شخص در بخشیدن زنده بودن خود را ثابت می کند. (در بخشیدن "من خوب هستم" نهفته است)

 

چکونه با یکدیگر فرق داریم:

دو نوع اختلاف عمل کلی وجود دارد:

  1. آلودگی: دردسر جدا نگه داشتن سه جنبه ی شخصیت آلودگی بالغ نامیده می شود. ما با منطق نمی توانیم تعصب را از بالغ به خاطر تعصبی که آنجاست خارج کنیم. تنها راه خارج کردن تعصب این است که او خودش کشف کند که دیگر برایش خطرناک نیست که با پدر و مادرش اختلاف داشته باشد و بفهمد که او امروز می تواند آن اطلاعات را توسط بالغ خود تصحیح کند. خارج کردن ریشه وهم نیز حقیقت است.
  2. طرد: والد کودک را تحریم می کند و کودک والد را.

کسی که کودکش طرد شده:

  خود را تحت تسلط وظایف زندگی می داند. متصل کار می کند. همه اش به شغلش می

اندیشد. همچنین به نظر می آید که او در یک مرحله از طفولیت به وسیله پدر و مادر خود انچنان با حربه وظایف  کار کوبیده شده که لاجرم روحش به این نتیجه رسیده است که تنها راه امن برای زنده ماندن این است که او بچگی را یعنی کودک را به کلی از خود بیرون کند.  چنین فردی در کودک خود شادی های بسیار کمی ظبط شده دارد.

کسی که والدش طرد شده: (شخص بی وجدان)

کسی که در او بالغ به وسیله کودک آلوده شده والدش طرد شده. والدینش انقدر حیوان صفت و ترس آور بوده اند و یا اینکه انقدر احمقانه و بی بند و بار بوده اند که از نظر طفل تنها راه زنده ماندن خارج کردن آنها از ذهن خود بوده و اینکه جلوی خودش و آن ها دیوار بکشد و آنها را طرد کند.

یعنی شخص در یک نقطه از آغاز زندگی وضعیت من خوب نیستم شما خوب هستید را کنار  می گذارد و وضعیت من خوب هستم شما خوب نیستید را برمی گزیند. رفتار و اعمال او تحت سلطه کودک است هرگز یاد نمی گیرد که با محبت باشد. اگر پنج سال اول زندگی تماما شامل جان کندن برای زنده ماندن جسم یا روحش بوده، اینگونه تلاش احتمالا تا آخر عمرش ادامه خواهد داشت.

کسی که بالغ طرد شده دارد(روان پریش)

اولین گام برای درمان بیمار روان پریش کاهش احساس ترس در او است و بعدی ایجاد رابطه من خوب هستم شما خوب هستید با معالج.

 

دو قطبی ها: bipolar-( depressed\manic)

در این افراد زمانی که کودک تسط دارد فرد بسیار خوشحال و برون ریز است یا عصبانی و پرخاشگر وقتی والد تسلط دارد فرد افسرده و بی انرژی است.

در حالت افسرده والد در حال کتک زدن کودک است. در حالت شیدایی والد برای کودک کف می زند.

در افراد دوقطبی اکثرا یک والد بسیار قوی و کوبنده و مستبد وجود دارد که شامل احکام متناقضی است که ناشی از بی ثبات بودن شرایط یا والدین او بوده است.

تک قطبی ها: peperssed افسره

پدر و مادر چنین اشخاصی آدم هایی عبوس، کم حرف و بی تفاوت بوده اند. به ندرت توبیخی در کار بوده و به ندرت کسی تشویق می شده.

بالغ او به طرز صحیحی واقعیت را دریافت می کرده اما واقعیت برای او چیز جالب نبوده.

انسان کوچک در ابتدا پر از احساس کنجکاوی های گوناگون است. اگر جواب های کوتاه یا غیر صحیح به او داده شود یا جوابی داده نشود او بلاخره دیگر سوال نمی کند. دیگر نمی خواهد بفهمد. دیگر علاقه مند نیست.

 

وقت را چگونه می گذارانیم:

در بررسی رفتار متقابل بین مردم شش نوع مشغولیت وجود دارد.

انزوا، مراسم، فعالیت، وقت گذارانی، بازی و صمیمییت. تنها در شکل صمیمیت رابطه من خوب هستم شما خوب هستید برقرار است.

جرج سارتون: به نظر من می توان انسان ها را به دودسته تقسیم کرد. آن ها که در اشتیاق یگانگی و وحدت رنج می برند و آن ها که هیچ تشتیاقی ندارند.

آن که اشتیاق دارد رنج می برد و دیگری آرامش دارد.

صمیمیت پیوندی است که در آن بالغ هر دو انسان تحت تسلط روح است. که اگر خواستند می توانند به کودک اجازه دهند خود را عیان کند.

(ازدواج های معمولی اکثرا کار کودک است. که عشق در نظرش یک احساس است، نه کاری که انسان مجبور باشد بکند.)

این یک واقعیت است اگر یک بچه را تا زمانی که بچه است مثل بچه نوازش کنید تا عمر دارد دیگر به نوازش ای کودکانه نیاز ندارد. هر وقت شک کردید نوازش کنید. این کار روح لرزان و مضطرب طفل را تسکین می دهد و در ضمن اجازه می دهد که بالغ او آغاز به درک واقعیت ها کند، گو اینکه اغلب اوقات این واقعیت ها را برای بچه روشن می کنند.

دوران بلوغ:

در دوران بلوغ احساس های کودک به طور تشدید یافته ای باز نواخته می شود احساس های غیر خوب با تناوبی بیشتر باز نوخته می شود.

مساله عمده نوجوان در دوره ی بلوغ این است که او در درون خود یک والد قوی و ناراحت کننده دارد.

پس از این کتاب کتاب دیگری نیز نوشته شد به نام " ماندن در وضعیت آخر" که تمام کننده ی این مبحث است.

 

  • سعیده سعیدی

وضعیت آخر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی