دنیای سفید

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

جاودانگی

يكشنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۳، ۰۱:۲۷ ب.ظ

جاودانگی

بستنیش که داشت تموم میشد گفت: من دوست ندارم بستنیم تموم بشه.  گفتم: همه چی بلاخره تموم میشه گل مامان.  
به فکر فرو رفت. گفت: حتی ماهم تموم میشیم؟  
گفتم: اره.  وقتی ک بمیریم.  
سر سری جواب دادم.  حرفی از رستاخیز وجاوید بودن روح ادمی و...  نزدم خب اخه فقط پنج سالشه.  
اما گفت:  ما بعد از اینکه بمیریم دوباره میریم تو دل یکی دیگه و دوباره به دنیا میایم.  من قبل از اینکه بیام تو دلت یکی دیگه بودم.  
حرف از تناسخ میزد همین طوری غریزی؟! 
چقدر پاسخ من واسه روح بلندش و میل وجودیش به جاودانگی کوتاه و پیش پا افتاده بود.  
پذیرش مرگ و نیستی ابدی هیچ براش پذیرفتنی نبود.  
پرسیدم: قبلا کی بودی؟ 
لباشو کج کرد و با ناراحتی گفت:  یادم رفته.  اما میدونم که بعد از مردنم میخوام ماهی بشم.  
یه لبخند زدم به اون چیزی ک نمیدونستم یه تخیله کودکانست یا ریشه هایی از نوعی تفکر فلسفیه... 
پرسیدم:  پس کی تموم میشی؟ 
گفت من تموم نمیشم اخرش میرم به ماه... 
شاید میخواست بگه اخرش تبدیل میشم به نور... 
خنده ام گرفته بود اون همین طوری غریزی نهلیسم رو رد میکرد و ساده ترین جوابش برای میل به جاودانگیش تناسخ بود وقتی خبری از رستاخیز و تکامل و هدف از هستی ادمی نداشت... 
پیشونیش رو بوسیدمو گفتم: اره پسرم ما تموم نمیشیم ما روزی نور میشیم پاک پاک... 

 

  • سعیده سعیدی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی